ادامه لشکر عقل و جهل ...
رحمت و ضدش غضب
علم و ضدش جهل
فهم و ضدش حماقت
عفت و ضدش پرده دری
زهد و ضدش دنیاپرستی
مدارا و ضدش خشونت
خدا ترسی و ضدش بی باکی و جسارت
تواضع و ضدش تکبر
متانت و آرامش و ضدش شتابزدگی
بردباری و ضدش سفاهت و نابردباری
ادامه در پست های بعدی ...
با ما همراه باشید...
جوانی نزد عالمی آمد و از او پرسید:
من جوان هستم اما نمیتوانم خود را از نگاه کردن به دختران منع کنم، چاره ام چیست؟
عالم کوزهای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را به سلامت به جای معینی ببرد و هیچ چیز از کوزه نریزد...
به یکی از طلبههایش هم گفت او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت جلوی همهی مردم او را کتک بزند. جوان نیز شیر را به سلامت به مقصد رساند. و هیچ چیز از آن نریخت.
وقتی عالم از او پرسید چند دختر را در سر راهت دیدی؟ جوان جواب داد: هیچ، فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و در نزد مردم خوار وخفیف شوم.
عالم هم گفت:
حکایت انسان مؤمن هم همین است مومن همیشه خداوند را ناظر بر کارهایش می بیند و از حساب روز قیامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد.
۳- حق زبان
اما حق زبانت بر تو آنست که از فحشا و منکرات دورش نگهداری و به گفتـن کلمات خوب و نافع عادتش دهی و وادارش کنی که با ادب وخوب سخن گوید و از زیاد گفتن و بیخود چرخیدن در دهان منعش نمائی تا سکوت را رعایت کند مگر در جائی که نیاز به تکلم باشد و نفعی برای دنیا و آخرت داشته باشد و نگزاری سخنی که فائده و نفعی ندارد و جز ضرر و زیان حاصلی در آن متصور نیست؛ از دهان تو خارج شــود بعد از آنکه عقل و نقل بر مضر بودن و بد بودن آن دلالت دارد ؛ زیرا که زینت عاقل به عقلش در خوبی گفتار و درست سخن گفتن است و حول و قوه ای نیست مگر به حول و قوه خداوند بزرگ.
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را میطلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بیحکمت نیست.»
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحتتر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیلهای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر میاندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایدهای داشته؟»
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.»
>>> ای کاش از الطاف پنهان حق سر در میآوردیم که این گونه ناسپاس خدا نباشیم و میدونستیم هیچ کار خدا بی حکمت نیست .
اگر میخواهی حال خوش معنوی داشته باشی، لیزرِ عقلت را روی اندوههای دلت بینداز و آنها را نابود کن؛ خوب فکر کن و اندوههای بیخود را از دلت بیرون بریز!
️مثلاً به خودت بگو:
۱. این مشکل هم یک امتحان الهی است
۲. الان خدا از اینکه تو داری زجر میکشی نارحت است؛ حتی بیشتر از خودت! و برایت جبران خواهد کرد
۳. هستند کسانی که بیشتر از تو مشکل دارند
۴. این مشکل برطرف خواهد شد و یک زمانی میرسد که اصلاً این غصه از یادت میرود...
هر اندوه بیهودهای را با تعقل و تفکر میتوان برطرف کرد. اما چرا بعضیها وقتی فکر میکنند، اندوهشان برطرف نمیشود بلکه نگرانتر میشوند؟ چون عقلشان درست کار نمیکند! کسی که عقل درستی ندارد، هرچه تفکر کند مسرور نمیشود بلکه گاهی تفکر حتی برایش ضرر هم دارد!
علیرضا پناهیان
روایت شده است:
سماعة بن مهران نقل میکند که در جمع عدهای از دوستداران امام صادق علیه السلام در نزد امام سخن از عقل و جهل پیش آمد که امام ششم فرمود عقل و سپاهیانش و جهل و سپاهیانش را بشناسید تا هدایت یابید.
سماعة میگوید به ایشان عرض کردم ما چیزی جز آنچه شما به ما بیاموزید چیزی نمیدانیم؛ پس امام شروع به سخن کرد و ابتدا به نحوه آفرینش عقل و جهل پرداخت.
امام صادق علیه السلام عقل را اولین موجود روحانی که از سمت راست عرش و از نور خدا خلق شد، معرفی میکند که تابع فرمان خدا و مورد اکرام او بود؛ سپس نحوه خلق جهل را بیان کرد که از دریای شور ظلمت و سیاهی آفریده شد و از فرمان خدا سرکشی کرد و مورد لعنت خداوند قرار گرفت.
جعفر بن محمد علیه السلام بعد از تشریح نحوه خلقت این دو موجود به شمارش سپاهیانی که خدا برای آنها قرار داد میپردازد و برای هر کدام ۷۵ لشکر که ضد هم هستند بیان میکند. برخی از این جنود به شرح ذیل است:
نیکی وزیر عقل است و ضد آن بدی است که وزیر جهل است
و ایمان و ضدش کفر
و تصدیق (ایمان به آیات الهی و انبیاء) و ضدش انکار
امید و ضدش نومیدی
و عدالت و ضدش ستم
رضا و خشنودی و ضدش خشم و نارضایی
شکرگزاری و ضدش کفران
طمع (به آنچه در دست مردم است) و ضدش نومیدی (از آنها)
توکل و ضدش حرص
رافت و ضدش سنگدلی
ادامه در پست های بعدی ...
با ما همراه باشید...
🐜 روزی حضرت سلیمان (ع) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد، سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.